پژوهش، مکاشفه و تعقل در امر موجودیت صلح پایدار و یا چرایی و چگونگی شکلگیری آن ذهن بسیاری از فیلسوفان اولیه تا اندیشمندان متاخر را به خود مشغول ساخته، در این رهگذر راهکارهای متفاوتی ارائه شده است. عدهای بر جدال دائمی بشر و عدهای دیگر بر امید نیل به جامعهای انسانی در صلح – به زعم ایشان – تاکید داشتهاند. در این میان معدودی از اندیشمندان از مقوله عقلانیت تفاهمی سخن به میان آوردند. عقلانیت تفاهمی از مقولات بسیار پیچیده و در عین حال مهمی است که بسیاری از متفکران عرصه علوم اجتماعی آن را زمینهساز ایجاد پیوستگی اجتماعی و به تبع آن شکلگیری آشتی و صلح پایدار در جوامع بشری میدانند. اوج این تلاشها را شاید از نظر معنابخشی، حجم، پیوستگی و استحکام مطلب بتوان در اندیشهورزیهای هابرماس مشاهده کرد. اما در کل این بدان معنا نیست که نفس تلاش در جهت ایجاد عقلانیت تفاهمی و یا در معنای کلی تعقل بر اساس فهم متقابل افراد جامعه و ارتباط معنایی اندیشه افراد جامعه به صورت هوشمندانه و یا حتی با تعاریف متفاوت و ذیل عناوین گوناگون در میان دیگر متفکران علمالاجتماع و علوم انسانی مغفول مانده باشد.
در این مقاله نگارنده سعی دارد به صورت خلاصه روند تلاشهای صورت گرفته برای ایجاد صلح پایدار در جوامع انسانی و تکوین و شکلگیری مقوله عقلانیت تفاهمی در این میان را به بحث بگذارد. در این راستا تلاش شده در این مجال ضمن تعریف مفهوم صلح پایدار، با اشاره به تلاشهای ادیان و سپس منادیان قرارداد اجتماعی برای نیل به صلحی پایدار به بحث عقلانیت تفاهمی وارد شده و با تبین کلی آن، شکلگیری و نقش این مفهوم در ایجاد صلح پایدار را بررسی کرد. به امید آنکه این مقدمه خود زمینهساز تفکر و بحث بیشتر بر حول این موضوع و در نظر گرفتن نقش اساسی عقلانیت تفاهمی در ایجاد صلح پایدار و آسیبشناسی آن شود.
صلح در لغتنامه دهخدا به معنای آشتی و سازش و در مقابل حرب و جنگ آمده است. در دوران معاصر مفهوم صلح گسترش یافته و با تفکرهای شرق آسیا و بعدها تفکرات مسیحی که صلح درونی را معرفی کردهاند آمیخته شدهاست در این مفهوم صلح شرایطی آرام، بیدغدغه و خالی از تشویش، کشمکش و ستیز است و به آرمانی جهانی تبدیل شده است. همین گستردگی معنا باعث گردیده که تلقی از معنای صلح دامنهای بسیار گسترده و متفاوت را در بر بگیرد.
آرامش و زندگی در امنیت و دوری از برخورد با مسایلی که زندگی را دچار التهاب و تشنج میکند – حال چه در برخورد میان انسان و طبیعت باشد و چه در میان خود انسانها – نیز در معنای فلسفی و ذات شناختی صلح میگنجد.
صلح پایدار به معنای وجود مادام و بدون خدشه آشتی، آرامش و امنیت عمومی در بحث صلح، آرمان نهایی بشریت در این بحث را تشکیل میدهد. کانت از اندیشمندانی بود که به این بحث ورود داشته و در کتاب صلح ماندگار خود مبانی نیل به صلح پایدار و یا صلح آرمانی را تشریح کرده است.
عدهای آتشبسها و عهدنامههای منعقد در دوره جنگ را به معنای صلح تلقی میکنند. اما در مقابل بسیاری از اندیشمندان آن را صلح ندانسته و آن را جنگ خاموش خواندهاند.
در این مقاله صلح پایدار در معنای زندگی آرام، امن و بدون تنش به صورت مادام و در شرایط رضایت عمومی و به دور از وجود – نه بروز – تشنجات جاری در جامعه و در سطح جهانی به کار رفته است.
نیاز به صلح و زندگی در آرامش از مقولاتی بوده که از دیرباز همچون آرزویی دست نایافتنی ذهن بشر را به خود معطوف کرده است. انسان در زندگانی با احساس و شناخت نیازها، علایق و حقوق طبیعی خود در جهت ارضای آنها همواره در کشمکشی قهرآمیز با طبیعت روبرو بوده است. از اینرو انسانهای بدوی به زندگی اجتماعی روی آوردند. با رشد انسان به عنوان حیوانی اجتماعی کشمکش انسانی برای ارضای نیازهای فردی و بالتبع تضاد جاری میان آن به شکلی جدید نمایان و موجب درگیریهای شدیدی در جامعه و میان انسانها شد. از اینرو عقلای جمع درصدد رفع این کشمکشها و نیل به زندگی همراه با آرامش برآمدند.
در این شرایط بود که ادیان ظهور کردند. یکی از مواردی که این ادیان به دنبال آن بودند صلح و آشتی و زندگی آرام بود. فرهنگ قربانی کردن برای خداوندگان طبیعت از اولین نمونههای این تلاشها در ادیان بدوی است. رشد این فرهنگ بعدها فرهنگ قربانی در مقابل خداوند و ارباب جمع برای آرامش وی و خلاصی از غضب او به چشم میآید. ادیان الهی نیز هر یک به شکلی تلاش داشتهاند تا با تبیین بلایا و تحدید حقوق طبیعی به گونهای پیامآور صلح و ثبات باشند. به شکلی که بسیاری از رهروان پیامبران و ادیان الهی از زرتشت گرفته تا موسی (ع) و عیسی (ع) و محمد (ص) و حتی بودا و برهما پیامبر و دین خود را نویددهنده صلح میدانستند. این ادیان راهحل مسئله عدل الهی را در اختیار مردم گذاردند و وجود مصایب و کاستیها را نه مسئلهای خارج از حقوق طبیعی که از روی عدل الهی تعریف میکردند. موضوعیکه از نظر وبر یکی از نقاط قوت فرهنگهای سنتی بوده است. اما این مسئله نتوانست در گذر زمان و با تسلط بیشتر انسانها بر طبیعت و عقلگرایی ناشی از آن، ایشان را قانع سازد و کشمکشهایی که گاه از درون محفلهای دینی بروز میکرد بشر را از این رویکرد به مسایل و پذیرش نفی غیرطبیعی حقوق طبیعی و سکوت در مقابل کاستیها دورساخت و عصیان اجتماعی را زمینهساز شد.
همانطور که گفته شد با پیدایش علم و فنآوریهای نو در زندگی بشری قواعد و رویههای عقلانی بر کرسی اعتبار و نقشآفرینی در مناسبات جدید جامعه بشری نشست. فرایندی که وبر از آن با عنوان “عقلانیسازی فزاینده و بیش از پیش عرصههای زندگی بشر” نام میبرد. در این دوره اندیشمندان و فیلسوفان اجتماعی و سیاسی درصدد تعریف و تبین نگرش جدیدی به نفس زندگی اجتماعی انسانها برآمدند.
هابز کسی بود که از نیاز وجود یک قرارداد اجتماعی برای پناه بردن به هیولای لویاتان – دولت – با هدف خیر بیشتر در زندگی اجتماعی افراد بشر که به صورت طبیعی خویی خواهان شر دارند، سخن به میان آورد. در حقیقت قراردادی یک طرفه که افراد بخشی از حقوق خود را به دولت تفویض کرده و در مقابل از حق زندگی آرام در جامعه برخوردار میشوند. وی تلاش کرد با ارائه این الگو ضمن مشروع دانستن دولت، هرچند مستبدانه جامعه را به سوی تمکین و رضایت بر حقوق حداقلی در مقابل برخورداری از زندگی همراه با آرامش در جامعهای امن رهنمون باشد. اما نفس نفی حداکثری بسیاری از حقوق طبیعی و عدم وجود عدالت اجتماعی میان فرمانداران و فرمانبران در احصای حقوق طبیعی و لذایذ بشری نتوانست رضایت آنها را به همراه داشته باشد. در مقابل جان لاک معتقد بود انسانها به خودی خود خیرجو هستند و میتوانند در زندگی اجتماعی با فهم یکدیگر به زندگی همراه با سعادت اجتماعی بپردازند. از این رو بشر میتواند با گذشت آگاهانه از پارهای حقوق خود که در عرصه اجتماعی تضاد میان حقوق انسانها را به دنبال دارد و حفظ حداکثری حقوق فردی که منشایی خیر دارند جامعهای آرام و امن تشکیل دهد. در این نگرش، به دولت مطلقه نیز با دیدی مثبت نظر شده است که ضامن حقوق حداکثری جامعه و تکتک اعضای آن میباشد. البته هرچند که نگاه لاک از دید بسیاری خوشبینانه بهنظر میرسد اما نفس اندیشه وی که حقوق طبیعی انسانها را برآمده از منشایی خیرگونه میدانست خود زمینه مناسبی را برای گفتوگوی معطوف به عقلانیت تفاهمی و نیل به صلحی پایدار فراهم کرد.
روسو بعدها در کتاب قرارداد اجتماعی، هرچند با ارائه رویایی داستانگونه، از یک قرارداد اجتماعی میان انسانها صحبت میکند که بر طبق آن با خواست اکثریتی از جامعه ارزشها و کارویژههای اجتماعی و مسیر جامعه تعیین میشود. موضوعی که بعدها با عنوان دموکراسی ژاکوبنی و یا اکثریتی مطرح شد. حال مسئله اینجاست که آیا این قرارداد اجتماعی میتواند جامعه را به سمت صلح پایدار رهنمود سازد؟ بسیاری به این سوال جواب منفی دادهاند. این عده معتقدند در این نوع جوامع ارزشهای اکثریت تنها مشروع دانسته میشود و حقوق اقلیت پایمال میگردد و این خود مقدمه تعارض اجتماعی است.
در مجموع طی این دوره متفکران سعی داشتند با استفاده از عقلانیتی ابزارگونه وجود نابرابری را توجیه کنند و انسانها را به عدم عصیان اجتماعی ترغیب. اما شاید اشکال کار در همینجا بود که عصیان و انتقاد اجتماعی از جنس عقلانیت تفاهمی انسان بود، ولی این دسته از متفکران سعی داشتند با عقلانیت ابزاری آن را آرام کنند.
جیپی مدیسون در کتاب اقتصاد سیاسی جامعه مدنی مثال خوبی را برای فهم عقلانیت تفاهمی و تفاوت آن با عقلانیت ابزاری و قرارداد اجتماعی مطرح میکند.
وی میگوید یک شهرک حومهای شهری را در نظر بگیرید. هر صبح ساکنان این شهرک مجبورند مسیر 30 دقیقهای تا محل کار خود در مرکز شهر را طی کنند. این افراد ترجیح میدهند این مسیر را با اتومبیل شخصی خود طی کنند. بدین ترتیب هم راحتترند و هم نیازی به انتظار 15 دقیقهای برای آمدن وسایل حمل و نقل عمومی و توقفهای آن در ایستگاه و همینطور احتمال روبرو شدن با نبود صندلی برای نشستن نیست. اما با استفاده تمامی افراد از وسیله نقلیه شخصی ترافیک شدیدی در مسیر بین شهرک و مرکز شهر بوجود میآید. به شکلی که آنها مجبورند این مسیر را در مدت زمان یک ساعت و یا بیشتر طی کنند. مشکلات ناشی از نبود محل پارک اتومبیل نیز مدتی از وقت ایشان را تلف میکند. ساکنان این شهرک طی یک قرارداد عمومی تصمیم میگیرند برای رفع این مشکل و معضلات ناشی از آن همگی از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنند. بدین شکل فردای این قرارداد همگی میتوانند با صرف 15 دقیقه وقت برای رسیدن اتوبوس و توقفهای آن و 30 دقیقه مسیر شهرک تا مرکز شهر، زودتر به محل کار خود برسند. فردای آن روز یکی از ساکنان شهرک که میبیند ترافیک مسیر رفع شده است تصمیم میگیرد از وسیله نقلیه شخصی استفاده کند. اما زمانیکه در مسیر حرکت میکند مجددا با ترافیک سنگینی روبرو میشود. در حقیقت سایر ساکنان شهرک نیز با مشاهده رفع ترافیک ناشی از قرارداد اجتماعی استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی، به این فکر افتادهاند که از اتومبیل شخصی استفاده کنند! این مسئله بدان خاطر است که در این مصالحه عمومی برای خیر بیشتر ساکنان شهرک، عقلانیت تفاهمی در نظر گرفته نشده است و مسئله شناخت حقوق طرفین در جامعه مورد توجه قرار نگرفته بود. از این رو این قرارداد اجتماعی که برپایه یک عقلانیت ابزاری شکل گرفته بود نتوانست معضل ترافیک و هدر رفتن وقت ساکنان شهرک را رفع کند.
در این مثال به خوبی تفاوت میان عقلانیت ابزاری و عقلانیت تفاهمی و نقش اساسی و بالادستی عقلانیت تفاهمی در ایجاد یک صلح پایدار نشان داده شده است.
هابرماس معتقد است عقلانیت مدرنیستی دارای دو ساحت است:
عقلانیت ابزاری: یعنی عقلانیت بررسی ابزارهایی که ما را در نیل به هدف خود یاری میرساند. ریچارد فولی از طرفداران عقلانیت ابزاری میگوید همه ادعاهاي عقلانيت معطوف به هدف اند؛ اين ادعاها در اينبارهاند که چگونه شخص به طور موثري از طريق باورها يا رفتارهاي خود، اهداف خود را دنبال ميکند. اما هابرماس این نوع نگاه به عقلانیت و محدود کردن آن در ارتباط با ابزارها و اهداف را نمیپسندد و آن را عقلانیتی دستوری میپندارد.
عقلانیت تفاهمی: یعنی تعقل بر اساس فهم دوطرفه نیات از پس رفتارها و اعمال انسانی و تلاش برای ایجاد دیالوگ و رابطه کلامی دوطرفه برای نیل به آن.
هابرماس میگوید که انسان دارای سه دسته علایق است: دسته اول علایق فنی و تکنیکی میباشد، بدان معنا که فرد میخواهد بر چیزی به لحاظ تکنولوژیک غلبه کند. یعنی انسان تکنولوژی را بهکار میبرد تا زمین را بکاود و از درون آن چیزی را به دست بیاورد. دسته دوم علایق عملی است. یعنی اینکه فرد در زندگی با افراد دیگر میخواهد ارتباط برقرار کند و دسته سوم علایق رهاییبخش. یعنی انسان تلاش میکند از چنبره قدرت فرار کرده و به حقیقت برسد. وی در این دستهبندی از کانت تاثیر پذیرفته است. علایق فنی و تکنیکی منطبق بر عقلانیت اول کانتی، علایق عملی مطابق عقل اخلاقی کانت و علایق رهاییبخش مطابق عقل زیباشناختی کانت میباشد. هابرماس میگوید هر کدام از این علایق برای ارتباط با یکدیگر نیازمند یک رسانه به منزله عامل واسطهای هستند. این رسانه برای دسته اول کار، برای دسته دوم زبان و برای دسته سوم قدرت میباشد. بالتبع علومی نیز شکلگرفتهاند. بر اساس دسته اول علوم تجربی، بر اساس دسته دوم علوم تاریخی و هرمونوتیک و بر اساس دسته سوم علوم انتقادی بهوجود آمدهاند. وی معتقد است برای ایجاد یک فهم عمومی نیاز به یک دسته جدید از علوم است که وی نام آن را علوم بازساختی میگذارد. این علم موظف است تئوری پراگماتیک عام را بفهمد. تئوری پراگماتیک عام یعنی مطالعه تفسیر علایق و استفاده از آن. بر اساس این تئوری انسان باید علایم را در اعمال و افعال جمعی خود اینگونه تفسیر کند که میتواند به یک معنای مشترک رسیده و یگانه عمل کند. این مهم در واقع همان عقلانیت تفاهمی میباشد که یک فهم عمومی در میان افراد جامعه از پس افتراقات زبانی ناشی از تفاوت دامنه نمادی و الگویی حاکم بر آن و همینطور افعال مختلف ایشان در ارضای علایق سهگانه، بهوجود میآورد. ظهور اصل ارتباط بینالاذهانی در هرمونوتیک هابرماسی برآمده از همین شناخت نیات معنادار افراد در پس افعال بیرونی آنان است. هابرماس پس از این وارد رابطه برای فهم متقابل میشود. وی معتقد است برای عقلانیت تفاهمی و ایجاد ارتباط سه اصل صدق، راستی و درستی بسیار مهم است و بدون وجود و پیشفرض قرار دادن متقابل این اصول ارتباط و متعاقب آن عقلانیت تفاهمی شکل نمیگیرد. به عنوان مثال وقتی گفته میشود لیوان شیشهای میشکند، وقتی که آن را به هوا میاندازیم، مطمئنیم که میشکند. این صدق گفتار است. حال اگر طرف مقابل این اصل را قبول نداشته باشد و یا اینکه پیشفرض بر آن باشد که طرف مقابل میخواهد وی را فریب دهد رابطه برقرار نمیشود. هابرماس معتقد است زبان روزمره فیالنفسه از این سه اصل برخوردار است و همین تفاهم را امکانپذیر میکند. از اینرو وی معتقد است باید عقلانیت تفاهمی را به همه حیطههای زندگی تسری بخشیم.
هابرماس معتقد به تسری عقلانیت تفاهمی در عرصه سیاست و به شیوه گسترش و نفوذ عمومی جامعه مدنی و جمعهای مختلف افراد جامعه میباشد. موضوعیکه اصل نهادی دموکراسی در جوامع انسانی است. وی وجود حوزههای عمومی، کافههای روشنفکری، باشگاههای عمومی و مطبوعات را زمینه و بستر شکلگیری عقلانیت تفاهمی میداند. اما معتقد است که این مسئله خاص روشنفکران نبوده و در بستر جامعه نیز وجود دارد.
ارتباط عقلانیت تفاهمی و صلح پایدار را در سه مرحله میتوان پیگیری کرد.
مرحله اول: شکل گیری عقلانیت تفاهمی در جامعه
مرحله دوم: نفوذ عقلانیت تفاهمی و شکلگیری دولتی برآمده از خواست عمومی
مرحله سوم: ایجاد عقلانیت تفاهمی میان نمایندگان حقیقی جوامع و ایجاد صلح پایدار جهانی
بروز اندیشه و شناخت و فهم نیات دیگران که اولین مرحله عقلانیت تفاهمیست نیازمند آزادی و احصای آن در جامعه میباشد. امانوئل کانت، فیلسوف شارع حق طبیعی بشر، معتقد بود آزادی مادامی که با آزادی هر فرد دیگر، بتواند در چارچوب یک قانون عمومی برقرار باشد، تنها حق اولیهای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلق دارد. او دیگر اصلهای حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق میکند. در حقیقت وی معتقد است که آزادی و درک متقابل آزادی دیگر اعضای جامعه بر اساس عقلانیتی تفاهمی شکل میگیرد که در آن انسانها میتوانند با شناخت حقوق و نیازهای خود، آزادانه آن را بیان و نیازهای دیگران را بشناسند.
کانت در کتاب صلح ماندگار مبانی دست یافتن به یک صلح پایدار را تبیین میکند و برای اولین بار خواستار اتحاد جامعه بینالمللی و تشکیل سازمانی برای برقراری صلح در جهان میشود. صلح ماندگار یا صلح آرمانی، بر پایه آرای کانت محصول وضعیتی است که در آن دولتها با پذیرش نظام مردمسالار به اتحاد آشتیجویانه و قوانین جهانگستر دست مییابند. با این تعریف کانت نشان میدهد ایجاد یک نهاد بینالمللی، شکلگیری محفلی برای ایجاد فضای گفتگو و بحث شناختی میان انسانها و نمایندگان واقعی افکار عمومی جوامع مختلف در قامت یک جامعه واحد بوده است. موضوعیکه اصل ابتدایی عقلانیت تفاهمی میباشد.
هابرماس نیز همچون کانت گسترش عقلانیت تفاهمی در جامعه و نفوذ این رابطه به سطح قدرت را زمینهساز یک دموکراسی میدانست. موضوعیکه جیپی مدیسون نیز در کتاب خود، اقتصاد سیاسی جامعه مدنی، آن را پیشنیاز شکلگیری جامعه مدنی و به دنبال آن دموکراسی در جوامع مدرن معرفی کرده است. با شکلگیری یک دولت بهعنوان نمایندگان حقیقی جامعه و فهم متقابل دولت و ملت و تشکیل یک جامعه بینالمللی ساخته شده از نمایندگان حقیقی جوامع انسانی این ارتباط هرمونوتیکی منطبق بر عقلانیت تفاهمی به سطح جهانی وارد شده و بهتبع صلحی پایدار در سطح جهانی شکل میگیرد. عقلانیتی که با مراجعه به اندیشههای کانت و ارتباط تنگاتنگ میان پارامترهای آن منجر به ارضای حداکثری از حقوق طبیعی و تحدید هوشمندانه و خودخواسته و برپایه تفاهم پارهای حقوق که منجر به ایجاد تعارض در جامعه میشود، خواهد انجامید. نیک مشخص است هرگاه هریک از پارامترها در این میان حذف گردد مسلما منجر به عدم شکلگیری صلحی پایدار و به دنبال آن نقض حقوق بشر در میان جوامع انسانی خواهد شد.
در این مقاله سعی داشت با اشاره به معنای صلح و اهمیت آن و تلاش بشر در جهت رسیدن به آن، روند تاریخی راهبردهای ارائه شده توسط ادیان و همینطور اندیشمندان حوزه علوم اجتماعی و انسانی با محوریت منادیان قرارداد اجتماعی و عقلانیت ابزاری، وارد بحث شناخت عقلانیت تفاهمی با تاکید بر اندیشه هابرماس شده، نقش آن در شکلگیری صلح پایدار را بررسی کند.
همانطور که گفته شد تا زمانیکه عقلانیتی تفاهمی در یک جامعه شکل نگیرد و این عقلانیت به حوزه قدرت نفوذ نکند دموکراسی شکل نمیگیرد. از این رو با گسترش حوزههای عمومی عقلانیت تفاهمی و نفوذ آن به قدرت نمایندگان حقیقی جامعه، که در ارتباطی تفاهمی با هم به سر میبرند، در جامعه بینالملل به ارتباط با نمایندگان حقیقی دیگر جوامع خواهند پرداخت و این ارتباط منطبق بر عقلانیت تفاهمی، منجر به شکلگیری صلحی پایدار در گستره جهانی خواهد شد. بیاعتمادی ناشی از نبود تفاهم میان دولت و ملت منجر به آن خواهد شد که ارتباطات جهانی میان ملل به ارتباط دول و یا دولت با ملل دیگر تقلیل یافته و صلحی پایدار را به همراه نداشته باشد.
1- باکاک، رابرت (1386)، صورتبندیهای فرهنگی جامعه مدرن، ترجمه مهران مهاجر، چاپ اول، تهران: نشر آگه
2- بشیریه، حسین (1386)، آموزش دانش سیاسی: مبانی علم سیاست نظری و تاسیسی، ویرایش اول، چاپ هشتم، تهران: نگاه معاصر
3- مدیسون، جیپی (1378)، اقتصاد سیاسی جامعه مدنی ، ترجمه قدرت احمدیان، چاپ اول، تهران: نشر سفیر
4- مجله چشمانداز ایران ، شماره 37، شهریور و مهر 83، هابرماس و تسری عقلانیت تفاهمی به تمام حیطههای زندگی، گفتگو با دکتر احمد خالقی، ص 87-93
5- فرهنگنامه ویکیپدیا
6- لغت نامه دهخدا