درگیر عروج

دوشنبه 21 نوامبر 2011 | موضوع: پاورقی

وقتی که می‌رفتی، خودت را به صاحب قلبت سپردی و من خود را به قلب تو…

لحظه‌ها چه بی‌رحمانه بی‌تو می‌گذرند و چه ناجوانمردانه به تو هجمه می‌برند…

من ماندم و هجوم‌ای کاش‌ها در حسرت درون و تو با سینه‌ای سپرکرده در مسیر تندبادهای حادثه…

من ماندم و دربند هبوط، تو در میان سنگ‌های سرد و بارو و دیوار درگیر عروج…

برایت از تو می‌خوانم، زیرا که تو، خودت پرنده کوچک آزادی هستی

تقدیم به کسی که این روز‌ها در زندان جباران، آزادگی را به ما می‌آموزاند


نظرات بسته است.