در نظر گرفتن احتمال به وجود آمدن خصومت میان افراد و یا کشورها، همیشه از شروط عقلی بوده است که پیشاپیش فرد و یا کشور را به فکر بالا بردن قوای دفاعی خود میبرد. اما در پارهای موارد این احساس نیاز به تقویت قوای جسمانی فرد و یا نیروهای مسلح یک کشور برآمده از یک تفکر دشمن انگارانه میباشد. در این نوع تفکر این آمادهسازی از نظر روانی صرفا جنبه دفاعی نداشته و حالتی تهاجمی به خود میگیرد و خود به تهدیدی برای صلح پایدار تبدیل میگردد.
در این یادداشت از چندین منظر به بررسی جوانب گسترش تفکرات و القائات دشمنانگارانه توسط حکومتها خواهیم پرداخت.
در تفکر دشمنانگارانه، جامعه و جهان در دو قالب دوست و دشمن دیده میشود. نگاهی سیاه و سفید که دامنه فکری انسان را به مرور زمان محدود کرده و ناگزیر به دوگانهای صلب و خشک تبدیل میکند. در این نوع تفکر انسانهای اطراف نیز یا در جبهه دوست میگنجند و یا در جبهه دشمن. سخنان و رفتارهای مثبت دشمن به حساب شیطنت گذاشته میشود و تمامی اعمال منفی دوستان را به چشم رفتاری صحیح میبینند. از این رو پس از مدتی اصول رفتاری حکومت نیز تغییر کرده و اصولی جدید که مبتنی بر دفع اصول هرچند مثبت دشمنان – به زعم ایشان – و جذب اصول هرچند منفی دوستان میباشد، جای اصول اخلاقی و عقلانی حکومت را میگیرد.
بسیاری از حکومتها، سعی دارند با القای وجود دشمن، شرایط جنگی را به شکلی هرچند موهوم در جامعه ایجاد کنند و به واسطه این شرایط افکار عمومی را به سمت سکوتی وحدتبخش دعوت کنند. در این شرایط حاکمیت میپندارد، حقوق بشر میتواند به نفع وحدت و یکپارچگی جامعه در شرایط جنگی پایمال شود و اندیشهسازی باید کاملا توسط دستگاههای حکومتی شکل بگیرد و گردش آزاد اطلاعات نقض میگردد. موضوعی با نام حق اعتراض اساسا وجود بیرونی نداشته و توطئه نام میگیرد. اما این نوع وحدت و سکوت موجود در جامعه نمیتواند پایدار بماند. زیرا که تنها با وارد کردن یک پارامتر موهوم به نام دشمن فرضی، منتقدان به عملکرد ضعیف خود و سایر کسانی که در جهت دموکراتیزاسیون کردن حاکمیت و اندیشهپروری در این راستا هستند را به یکباره به سکوت فراخواندهاند. بدون آنکه یا به اشتباه خود پی برده باشند و یا اینکه معترضان را اقناع کنند. به گفتهای دیگر بدین شکل جامعه را به سمت آتشبسی عمومی کشاندهاند. جایی که هر دو طرف ماجرا بر سر مواضع خود ایستادهاند، اما معترضان و منتقدان حق بیان اعتراضات خود را ندارند. زیرا که حاکمیت به خود حق میدهد که با توجه به شرایط جنگی آنان را خائن و یا فریبخورده دانسته و با آنها برخورد کند. برای این برخورد قهرآمیز، افکار عمومی عامه را نیز تغییر داده است. از این رو در این شرایط هیچ مشکلی حل نشده، و حکومت تنها به دنبال کوبیدن مهر سکوت بر دهان معترضان و منتقدان خود است.
در ماده ششم اعلامیه جهانی حقوق بشر بر این نکته تاکید شده است که هر انسانی سزاوار و محق است تا همه جا در برابر قانون به عنوان یک شخص به رسمیت شناخته شود. بدان معنا که هر فردی به واسطه هویت فردی و فکری خودش مورد ارزیابی و شناخت قرار گیرد. نه آنکه مردم را به عنوان رمهای که چه به عنوان خائن و چه به عنوان فریبخورده به دنبالهروی دشمن میروند و از این روست که به حکومت انتقاداتی وارد میکنند!
ژرژ زیمل در کتاب جامعهشناسی و شناختشناسی خود میگوید: جامعه همیشه به معنای آن است که افراد به واسطه نفوذی که بر هم دارند و تصمیمهایی که با هم میگیرند، به هم پیوند میخورند. بنابراین جامعه، یک چیز کارکردی است، چیزی است که افراد در آن هم عاملند و هم تابع.
به طور کلی، مردم در جامعه در واقع ترکیبی از عاملیت و تابعیت را دارا هستند. اما آنچه به عنوان حق هر یک شناخته میشود، آنست که نگاه حکومت به شهروندان نگاهی مبتنی بر احترام به فکر، عقیده فردی و حق اعتراض هر یک از آنها باشد. نه آنکه تودهوار تمامی آنان را فریبخورده دانسته که از خود هیچ عقیدهای ندارند و تنها به تحریک دشمنان همانند مردگانی متحرک به این سوی و آنسویی که مد نظرشان است کشانده میشوند. حال چه سر نخ خطدهی در دستان دشمن باشد و چه دوست! هر دو این تصورات به یک اندازه منفی و برخلاف حقوق ذاتی انسانها میباشد.
در حکومتهای توتالیتر دامنه نفوذ سیاست به تمامی وجوه زندگی فردی و اجتماعی مردم میرسد. از سویی کوبیدن بر طبل دشمنانگارانه موجب تسری تمامیتخواهانه و سنگر مفروض دانستن تمامی ساحتهای زندگی مردم میشود. از این رو به گونهای تمامی مردم به مثابه سربازی هستند که در سنگر قرار دارند و کلیه اعمال و رفتار و افکار آنها طبق عرف نظامی ارزیابی میشود! این مسئله در کنار تسری بیمارگونه پارانویای دشمنپنداری در جامعه موجب ایجاد و رشد احساس وحشت و عدم امنیت مردم نسبت به یکدیگر و همینطور نسبت به حاکمیت و مشت آهنین آن خواهد شد.
از آن رو که جبهه این نبرد کاملا موهوم و ناکجاآبادی بوده و براساس تصمیمات تمامیتخواهانه حاکمیت تا پستوی ذهنی انسانها نیز نفوذ میکند، این احساس عدم امنیت فردی حتی به درون وجود فرد نیز رخنه کرده و فرد را در یک دوگانه شدید و نبرد درونی قرار میدهد. به شکلی که همواره با خود برسر جنگ است که مبادا فکر من و عملم منجر به بازیگری در جبهه دشمن شود! این دغدغه براساس اصول ذکر شده که تعمیم یافته جایگاه اصول و موازین اخلاقی و حتی مذهبی را گرفته و فرد را از درون دچار طوفانی میکند که سرانجام به سمت یاس و ناامیدی و عدم اعتماد به نفس و دوگانگی وجودی و شخصیتی پیش میبرد.
متاسفانه این مسئله در نهایت به خودسانسوری، عقیم ماندن نظریهپردازی، عدم آزادی بیان، احساس عدم امنیت فردی و اجتماعی و در نهایت گسست اجتماعی میگردد. موضوعی که سرانجام انحطاط اجتماعی و ملی را به همراه دارد.
جان کلام،
به نظر میرسد که تفکرات دشمنانگارانه، امروزه در سراسر جهان و از سوی حکومتهای مختلف در حال ترویج و گسترش است و این مسئله با توجه به جوانبی که به اختصار بررسی شد عواقب هولناکی دارد که صلح و تسری حقوق بشر و رشد انسانی را دچار خلسهای مرگآور میکند. از این رو توجه اندیشمندان و عموم مردم در راستای نفی این نوع برداشتها و گفتهها از سوی حاکمان در قالب فرهنگسازی و همینطور بازسازی افکار عمومی بسیار حائز اهمیت میباشد.