حجاب از نظر لغوی به معنای در پرده کردن است، که معنایی جامع را در بر میگیرد. اهل صوفیه نیز حجاب را پردهای میدانندکه انسان را از قرب حق باز میدارد و این حجاب را به ظلمانی و نورانی تقسیم میکنند.
اما امروزه حجاب با پوشش بدن مترادف شده است. معنایی که با شنیدن نام حجاب سریعا در ذهن متصور میشود و ناخودآگاه دستان زنان را به سوی موهای خود میکشاند تا اگر حلقه از زلفشان افشان گشته، به زیر روسری بکشانند! این نوشتار نیز به این شق معنایی حجاب خواهد پرداخت.
بررسی مسئله حجاب و آزادی پوشش بهعلت اهمیت موضوع همواره توسط محققین بسیاری مورد واکاوی قرار گرفته است. اما به نظر میرسد کلید حل مسئله حجاب تنها در بررسی و توجه به این امر از منظرهای گوناگون و متفاوت است.
از آن رو این مقاله سعی دارد با بررسی کوتاه و گذرای مسئله حجاب، از پنج منظر حقوق بشر، سیاست، جامعه، دین و روانشناسی، به صورت مختصر چند دغدغه موجود در امر حجاب را مطرح کرده و به این نتیجه برسد که موضوع حجاب اجباری نه یک مسئله دینی که امری سیاسی و روانی میباشد.
آزادی پوشش به عنوان یکی از حقوق اولیه و طبیعی انسان شناخته میشود. به شکلی که هر انسان فارغ از هر منظر دیگری حق دارد به هر شکل و میزانی که میپسندد پوشش خود را انتخاب کند و یا آن را به گوشهای افکند. در این میان مسلما نوع پوشش دلخواه هر فرد نمیتواند مانع حق دیگری باشد و با استدلال نقض حقوق و آزادی دیگری آن را به چالش کشید. دولتها نیز موظف هستند که در راستای حفظ حقوق بشر با وضع قوانین آموزشی، حمایتی و حفاظتی این آزادی را پاس بدارند و با این ادعا که آزادی پوشش منجر به افزایش تعرض به انسانها و آزار ایشان و انحطاط جامعه میشود این حق را پایمال نکنند و یا از خود سلب مسئولیت ننمایند.
متاسفانه در ایران شاهد آن هستیم که حکومت در بسیاری از موارد با رفع مسئولیت از گردن خود با ادعای آنکه بسیاری از تعرضات به واسطه نوع پوشش به ظن ایشان ناپسند، صورت پذیرفته است و راه جلوگیری از آن را نه برخورد با متعرضان و تامین امنیت در جامعه که تشدید حجاب – علیالخصوص توسط بانوان – دانستهاند و در پارهای موارد به جای تنبیه متعرضان، مورد تعرض قرارگرفتگان توبیخ و جریمه شدند!
مسلما اصل حمایت دولت از حق آزادی پوشش شامل حال کسانی که میخواهند با حجاب کامل در جامعه حاضر شوند نیز میشود. به گفتهای دیگر، در این مقال ما از آزادی پوشش سخن میگوییم، نه از با حجاب و یا بیحجاب بودن. و بررسی این اصل از منظر حقوق بشر مبتنی بر اصول انتزاعی و کلی خواهد بود که قوانین جاری به صورت جزیی در جهت حفظ این حقوق وضع میشوند.
فوکو میگوید اجبار یک نوع پوشش به مردم توسط حکومت در جهت بسط روابط قدرت تا حد زیست انسانهاست.در واقع فوکو معتقد است که انتظام تن انسانها رامحل اعمال قدرت می سازد. با این اعمال تن آدمی را محل زیست سیاست میسازد. در این میان انسانها به عنوان ابژههای منفعلی از تجلی قدرت حاکمیت در جامعه بروز و وجود مییابند.
این مسئله تنها شامل حال حجاب اجباری نیست که سایر مظاهر تعیین پوشش اجباری از سوی حکومت برای مردم یک جامعه به همان اندازه مذموم است. به عنوان مثال قضیه کشف حجاب رضاخانی و یا اجبار استفاده از کلاه پهلوی توسط وی نمونهای از این نوع تلاشهای حاکمیت برای تسری قدرت به زیست انسانی بوده است.
پس از انقلاب 57 ایران نیز حاکمیت به صورت تدریجی توانست نوع پوششی را که نشانگر حاکمیت خود است در جامعه تسری بخشد. این عمل یا به صورت وضع قوانین و یا سخت کردن حیات انسانی در جامعه با وضع ارزشهای جدید انجام شد. شعار یا روسری یا توسری، اذیت و آزار زنان بیحجاب در اوایل پیروزی انقلاب و یا قوانین مربوط به حجاب اجباری در سالهای بعد و یا قانون منع فروش و استفاده از کراوات در این راستا انجام شد.
میزان حد پوششی که مورد پذیرش افکار عمومی در جامعه باشد در جوامع مختلف متفاوت است. به شکلی که ما شاهد آن هستیم که در بعضی جوامع برهنگی انسان قبح و یا نشانگر بیحیایی فرد تلقی نمیشود، اما در همان زمان و در جامعهای دیگر حتی زنی با چادر و بدون روبنده را بی حیا میشمارند! به یاد دارم که در یکی از شهرستانهای کوچک ایران که پایانه مسافربری آن خارج از شهر قرار داشت، یکی از تفریحات جوانان آن شهر این بود که به پایانه آمده و به تماشای دختران دانشجویی که با مانتو بلند و مقنعه – ولی بدون چادر! – از اتوبوسها پیاده میشوند بنشینند! حال آنکه در چند کیلومتر آنطرفتر، در مرکز آن استان، مانتو کوتاه و یا موی بیرون ریخته توجهی را جلب نمیکرد. نکته دردآور آنکه در این شهرها میزان تجاوزات دسته جمعی و یا قهرآمیز بسیار شدیدتر و ناراحتکنندهتر از مراکز میباشد.
این مثال از آن رو مطرح شد تا به این نتیجه کلی برسیم که بحث پوشش و میزان آن در حقیقت نه یک مسئله ازلی و ابدی که در حقیقت برآیند عرف و نوع نگاه مردم آن جامعه به مسئله پوشش است. از اینرو تلقی ذاتی از حجاب، آنچنان که منادیان حجاب اجباری به آن اعتقاد دارند، در واقع نوعی تنگنظری و بسط نگاه محدود در زمان و مکان خود به اصول کلی همچون دین و دیگر دستاویزهای مطرح میباشد.
بسیاری از اسلامشناسان و روشنفکران دینی با بیان مکانمند و زمانمند بودن دین معتقدند که دین از کلیاتی ذاتی و انتزاعی سخن میگوید که در زمانها و مکانهای مختلف قالب عملی متفاوتی را میطلبد. از این رو در خصوص مسئله حجاب این دسته از اصل پاکدامنی سخن میگویند که حفظ حجاب برای نیل به این اصل ذاتی میباشد و با توجه به متفاوت بودن حد عملی نیل به این اصل در زمانها و مکانهای مختلف، نوع حجاب و حد آن نیز متفاوت خواهد بود.
از سوی دیگر این دسته از متفکرین دینی معتقدند که حجاب چشم و بالاتر از آن حجاب فکر متقدم بر حجاب بدن میباشد. چنانچه ذهن سیاه و بیحیا با وجود حفظ کامل حجاب بدن نیز مخرب و آسیبزننده خواهد بود. از این رو نمیتوان با نقض حق آزادی پوشش زنان جامعه را از تخریب حفظ کرد.
عدهای نیز با اصل دانستن جلوگیری از قبح دین و عدم اجبار در حفظ حجاب اسلامی با وجود تاکید بر میزان حداکثری پوشش برای حفظ حجاب اسلامی، با اتکا به اصل تسامح، اجبار آن به کل جامعه و افرادی که دارای اعتقادات دینی سفت و سختی نیستند را به مصلحت دین نمیدانند.
در ایران حجاب و پوشش بدن در قرن اخیر دو مرتبه محل مناقشات سیاسی بزرگی بوده است. یک بار در اوایل قرن شمسی اخیر رضاخان با قانون کشف حجاب و به ظن خود، برای متجددسازی جامعه با هر نوع حجاب برخورد کرد. کمتر از 50 سال بعد، به واسطه انقلاب اسلامی سال 57، این رویه کاملا صورت عکس به خود گرفت و اینبار حاکمان با قانون حجاب اجباری و به ظن خود، برای اسلامیسازی جامعه با هر نوع بیحجابی برخورد میکنند! با وجود صورت کاملا متفاوت این دو جالب آن است که هر دو از نظر محتوایی با هم مشترکند. چنانچه در هر دو حالات اجبار و عدم توجه به حقوق طبیعی و همینطور سطحینگری به امر بازسازی اجتماعی دیده میشود.
با نگاهی روانکاوانه به قانون حجاب اجباری به نظر میرسد قانون حجاب اجباری توسط اسلامگرایان سنتی پس از انقلاب 57 ایران در حقیقت عکسالعملی روانی و انتقامجویانه از قانون کشف حجاب رضاخانی بوده است که منجر به جریحهدار شدن روح و روان این دسته از مبارزان سیاسی شده بود. مسلما زمانی که اینان شاهد برخورد قهرآمیز با ناموس خود بودند و میدیدند که حجابشان را به زور از سر آنها برمیدارند، ضربات جبرانناپذیری از نظر روانی در وجود آنان وارد میآمد. از این رو در واقع پس از سوار شدن بر ارابه حکومت سعی کردند که رد این زخم را با اجباری کردن حجاب از بین برده و دل خود را آرام کنند!
برآیند آنچه به اختصار ذکر شد این مهم را نشان میدهد که با وجود آنکه آزادی انتخاب نوع و میزان پوشش به عنوان یک حق طبیعی شناخته میشود اما برای نیل به این مهم نیاز است با آموزش جامعه و افزایش آگاهی عمومی، عقلانیت و فرهنگ پذیرش و احترام به حقوق دیگران را بسط داد. در این راستا ایدئولوژی حاکمیت در راستای تعیین نوع پوشش تنها برای تسری قدرت و حکومت خود در سطح زیست انسانها بوده و فاقد معیار دینی و اخلاقی میباشد. از این رو مسئله حجاب نه یک مسئله دینی، که یک حربه سیاسی میباشد که با تمامی موازین حقوق بشری نیز در تضاد است. از سوی دیگر، با نگاه به تاریخ 100 ساله اخیر میتوان به این نتیجه رسید که حجاب اجباری در ایران پس از سال 57، علاوه بر موارد ذکر شده در بالا، عکسالعملی روانی در جهت التیام زخم کهنه ناشی از کشف حجاب رضاخانی بوده است. از این رو عدم توجه رضاخان به عرف جامعه و مسایل روانی در اجرای قانون کشف حجاب به آنجایی کشید که حاکمان فعلی نیز بدون توجه به مسایل اجتماعی و حقوق بشری و روانی به صورت قهرآمیزی حجاب اجباری را گسترش میدهند!