در این مقاله نگارنده سعی دارد به شکلی اجمالی نسبت میان ناسیونالیسم – و یا معادل فارسی آن، ملیگرایی – و صلح پایدار جهانی را مورد بررسی قرار دهد. از این رو ابتدا به تعریف ناسیونالیسم، مبانی آن و تفاوت میان این مقوله و نژادپرستی خواهیم پرداخت و سپس نسبت میان آن و صلح پایدار در عرصه دنیای امروز را به بحث میگذاریم.
اصطلاح ناسیونالیسم که برآمده از واژه لاتین nation است جزو آموزههای سیاسی میباشد که در سده هجدهم میلادی تبیین و تعریف شد. این اصطلاح ملت را موضوع اصلی وفاداری افراد میداند و دیدگاهی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی را مطرح میکند که در آن ملتها نقش محوری دارند. در این میان منظور از ملت، مجموعه افرادیست که در چارچوب یک مرزبندی سیاسی که دارای سبقه و ریشه تاریخی، فرهنگی و زبانیمشترکی هستند میباشد. عدهای ناسیونالیسم را نوعی آگاهی جمعی مبنی بر متعلق دانستن خویش به یک ملت که آگاهی ملی خوانده میشود، میدانند و عدهای به نهضتی که از آزادی و استقلال یک ملت در برابر تجاوز خارجی حمایت میکند ناسیونالیسم میگویند.
ناسیونالیسم در ابتدا برای احقاق حق حاکمیت ملت و در راستای تشکیل دولت برخاسته از ملت بوجود آمد و جنبشهای دموکراسیخواه به آن گرایش یافتند. در سده نوزدهم چنین تصور میشد که دولت ملی پیدایش پایدارترین و پیشرفتهترین شکل زندگی دموکراتیک را ممکن میسازد. همگنی ملی میبایست به همبستگی و هماهنگی داخلی و نیز به احساسهای میهندوستانه و آمادگی برای دفاع از کشور در برابر تهدیدهای خارجی منجر شود. عدهای معتقدند ناسیونالیسم در اواخر قرن نوزدهم رو به افول گذاشته است، اما امروزه هنوز نمونههایی از آن را به وفور شاهدیم.
اصل مهم آن است که ناسیونالیسم به خودی خود مکتبی سیاسی نیست و تکوین آن به عنوان فرهنگی عمومی و در ارتباط با دموکراسی شکل گرفت. از اینرو نسبت میان این دو همواره مورد توجه بوده است. عدهای پیوند میان این دو را ذاتی دانستهاند. مدعای این دسته آن بوده است که ملیگرایی در حقیقت اصل برابری اعضای تمامی طبقات اجتماعی – اقتصادی در راستای حاکمیت ملی بوده است. اما دستهای دیگر معتقدند که این برابری– برابری عضویت در یک ملت –ممکن است که یک احساس تغلق و وابستگی متقابل به افراد ارزانی دارد اما الزاما برابری سیاسی و دموکراتیک نیست. زیرا همانگونه که گفته شد ناسیونالیسم بیانگر مکتبی سیاسی نبوده و نیست.
جنبشهای ملیگرا همواره نگرشهایی مردمگرایانه داشته اند که در حقیقت تلاش طبقات متوسط و روشنفکری به منظور داخل کردن افراد وابسته به طبقات پایین در زندگی سیاسی و استفاده از تواناییهای مردمی در حمایت از دولتهای جدید بوده است. با این وجود بسیاری از این جنبشها اسیر ایدئولوژیهای فاشیستی، توتالیتر و نژادپرستانه شده و به دشمن دموکراسی بدل شدند. همانند حکومت فاشیستی موسیلینی در ایتالیا که ترکیبی از ناسیونالیسم افراطی و ایدهآلیسم بوده است. اما این مسئله نشانگر آن مدعا نمیباشد که جنبشهای ملیگرایانه را ذاتا غیرآزادیخواه و غیردموکراتیک معرفی میکند. در حقیقت ناسیونالیسم تابع تغییرات شرایط سیاسی بوده که در عرصه سیاسی با تحول نظری روبرو نشده است. از سویی، تبیین ناسیونالیسم به عنوان مکتبی سیاسی همواره به ورطه افراطگرایی افتاده و تعاریف سیاسی منتج از آن به شدت تندروانه میشود. به گونهای که گاهی در تعریف ناسیونالیسم گفته میشود، اعتقاد به تافته جدابافته بودن یک ملت و یا برتری یک ملت نسبت به ملتهای دیگر، تجلیلات ملی، به معنای میل به تایید منافع یک ملت در برابر گروههای دیگر، عقیده بر اینکه ملتی وظیفه و رسالتی در دنیا دارد، تمایل به افزون نمودن قدرت و سعادت و ثروت دولت، مباهات در تعلق به این دولت، احساس برتری مادی و معنوی و تمایل به نشان دادن این برتری و یا تحمیل آن بر دیگری. در زبان فرانسه از اواخر سده نوزدهم این تعاریف به ناسیونالیسم اطلاق میشد.
در دنیای امروز با توجه به خیل عظیم مهاجرت و ایجاد کشورهای جدید دارای یک ملت و ورود گروههایی به جریان سیاسی که پیش از این اجازه ورود نداشتند سبب گشته که یکسانپنداری شهروندان یک کشور با افراد یک ملت مهر باطل بخورد. امروزه کمتر کشوری را میتوان یافت که از نظر ملیت همگن باشد، اما این اندیشه که ملت تنها اصل معتبر برای حقانیت یک کشور – دولت است هنوز مقبولیت گستردهای دارد. از اینرو هر گروهی از افراد که خود را یک ملت میشمرد میخواهد کشور – دولت مستقل خود را تشکیل دهد. تمایلی که به خطمشیهای جداییطلبانه و تجزیهطلبانه میانجامد. بدین جهت است که حکومتها سعی دارند با ترویج زبان واحد و همینطور ارائه تفسیر یکپارچه از نمادها، اسطورهها وتاریخ ثابت کنند که نمایانگر ملتند نه تجمع صرف افراد. متاسفانه این مدل حرکتها از سوی حاکمیت در راستای ایجاد یک ملت، ستم در حق اقلیتهای ملی و در شکل شدیدتر به پاکسازی قومی و نژادکشی منجر میشود.
در دنیای امروز و با توجه به سرشت ناهمگن ملی بسیاری از کشورها و همینطور اصل مهم همکاری میان ملتها با بازتعریف دولت به عنوان نهادی سیاسی و ملت به عنوان سازمانی متشکل از گروههای مردمی دارای یک سابقه تاریخی، فرهنگی و زبانی و همینطور ایجاد حگومت فدرالیته میتوان پیوند میان ناسیونالیسم و دموکراسی را حفظ کرد.
نژادپرستی به عنوان اصل ارجحیت افرادی به واسطه ویژگیهای جسمی و روانی مادرزادی بر دیگر افراد از دیرباز ماهیت یافت. ارجح دانستن یک قوم به عنوان قوم برگزیده و یا نژاد برتر ذیل پارهای گرایشات مذهبی و در مقابل برخورد بعضی امپراطوریها با پیروان قومی ادیان از نمونههای اولیه نژادپرستی در جامعه بشری بوده است. در سدههای پیشین و پس از دسترسی کشورهای استعمارگر به آفریقا و روبرو شدن با نژاد سیاهپوست شکلی افراطیتر به خود گرفت و به شکل بردهداری نمود یافت و امروزه نیز در اشکال مختلف گاهی با آن روبرو میشویم که افراطیترین شکل آن در قرن بیستم به شکل یهودیستیزی و یا اقدام در جهت نابودی کودکان عقبمانده ذهنی آلمان نازیست و ماجرای هلوکاست و یا نسلکشی بالکان توسط صربها به وقوع پیوست.
نژادپرستی امروزه به عنوان نظریهای غیراخلاقی و مذموم در جهان شناخته میشود و نمودهای مختلف آن همواره مورد سرزنش قرار میگیرد.
همانطور که گفته شد نژادپرستی براساس ویژگیهای جسمی و روانی مادرزادی ارزشگذاری کرده و دامنه این تقابل به درون چارچوب یک ملت نیز گسترش مییابد. از این رو ملیگرایی با نژادپرستی بالذات متفاوت بوده و دو خاستگاه متفاوت دارند. هرچند که در پارهای موارد اعمال نژادپرستانه بر پایه ناسیونالیسمی افراطی تبیین میشود. اما در حقیقت این نیز مغلطهایست که توسط مدعیان آن در جهت تطهیر اعمال قبیح خود صورت میپذیرد.
در اعلامیه جهانی حقوق بشر با در نظر گرفتن مشروعیت تعلقات ملی، در چندین اصل سعی در تلطیف آن برای جلوگیری از ایجاد گرایشات افراطی با نام ناسیونالیسم شده است. دراین اعلامیه مرجع حقوق بشری، اصل حق تعلق آزادانه به هر ملیتی و یا تغییر آزادانه آن در جهت ایجاد حس احترام متقابل و عدم ارزشگذاریهای رایج در تعلق به ملیتی خاص مورد تاکید قرار گرفته و ملیت
در حقیقت احساس مشترک میان انسانهای ساکن در یک چارچوب سیاسی برای حفظ امنیت و همینطور گسترش شایستگیهای ملی و توسعه دانسته شده است.
در ماده پانزدهم اعلامیه حقوق بشر آمده است:
همینطور در ماده شانزدهم این اعلامیه به وضوح نژاد و ملیت را از یکدیگر جدا کرده و با این حال تاکید دارد که تعلق ملی به هر ملیتی نمیتواند ارجحیت و یا محدودیتی را به همراه داشته باشد. در این ماده آمده است که مردان و زنان بالغ، بدون هیچگونه محدودیتی به حیث نژاد، ملیت، یا دین حق دارند که با یکدیگر زناشویی کنند و خانوادهای بنیان نهند.
نسبت میان ناسیونالیسم و صلح را در دو شاخص ملی و بینالمللی باید بررسی کرد.
شاخص ملی: دولتها سعی دارند در پارهای مواقع با القای احساسات ملیگرایانه با تجمیع قدرت ملی و خطدهی به آن مسیر توسعه را بپیمایند. در مواردی نیز برای ایجاد صلح و آرامش و امنیت در کشور و ایجاد احساس مسئولیت ملی و دعوت به سکوت و عدم اعتراض به ناسیونالیسم دست یازیدهاند. در این میان، همانگونه که عنوان شد، بازتعریف مبتنی بر دموکراسی اصطلاح ناسیونالیسم میتواند این مسئله را حل کند.
شاخص بینالمللی: همانطور که گفته شد، ناسیونالیسم گاهی به نهضتی که از آزادی و استقلال یک ملت در برابر تجاوز خارجی حمایت میکند گفته میشود. از اینرو بسیاری از دولتها سعی دارند از احساس ملیگرایی برای موازنه قدرت و جلوگیری از حمله احتمالی به کشورشان از آن استفاده کنند. البته در بسیاری موارد نیز از این اسلحه برای حمله به کشورهای دیگر بهره جسته میشود.
همانگونه که مشخص است در همگی موارد ذکر شده، ناسیونالیسم به شکلی ابزاری توسط دولت القا میگردد. از این رو صلح ایجادی در کشور به شکل ایجابی و یا صلح نفیی بینالمللی به واسطه موازنه قدرت نمیتواند منجر به صلحی پایدار گردد. اما اگر تعریفی مبتنی بر حقوق بشر و آزادی انسانها و عدم برتری نژادی و ملی از ناسیونالیسم صورت پذیرد، ضمن تلاش در جهت توسعه ملی و همینطور همکاری بینالمللی و احترام به علقههای ملی سایر ملل و در سطح ملتها می توان به صلحی پایدار امیدوار بود.
در کل نسبت میان ناسیونالیسم و صلح پایدار نه معکوس است و نه در یک راستا. به معنای دیگر، تنها با تعریف مشخص و مستدل از ملیگرایی و مرزبندی آن با نژادپرستی و در هماهنگی با دموکراسی و حقوق بشر میتوان امیدوار بود با مشروع دانستن تعلقات ملی و احترام به تعلقات ملی سایر ملل به سمت همکاری و همدلی ملل مختلف حرکت کرد. در جامعه جهانی امروزی، نه انکار علقههای ملی و نه تعلق افراطی و نژادپرستانه به ملیتی خاص نمیتواند منجر به صلحی پایدار و هدفمند در راستای رشد و توسعه اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی انسانها گردد.
1- آقابخشی، علیاکبر (1389)، فرهنگ علوم سیاسی، به همراه مینو افشاری راد، چاپ سوم، تهران: نشر چاپار
2- بشیریه، حسین (1386)، آموزش دانش سیاسی: مبانی علم سیاست نظری و تاسیسی، ویرایش اول، چاپ هشتم، تهران: نشر نگاه معاصر
3- لیپست، سیمورمارتین(1387)، دائرهالمعارف دموکراسی ، ترجمه به سرپرستی کامران فانی – نورالله مرادی، چاپ سوم، تهران: نشر کتابخانه تخصصی وزارت امور خارجه
4- اعلامیه جهانی حقوق بشر