ناامنی ذهنی

شنبه 8 دسامبر 2012 | موضوع: متن

امنیت به عنوان یکی از حیاتی‌ترین نیازهای بشری از گذشته‌های دور تاروپود زندگی انسانی را درگیر خود کرده و بشر در نبردی روزمره در کسب آن کوشا بوده است. در جوامع بدوی بالابردن قدرت و قوت بدنی برای مقابله با ناملایمتی‌های جوی و انسانی ضامن امنیت جوامع بود. مسئله‌ای که با رشد بشر و صنعت به شکل‌های دیگری همچون مقابله و مسابقه تسلیحاتی در جهت ترغیب حریف برای ایجاد مصالحه نمود پیدا می‌کند.

مانورهای نظامی و انتشار کارنامه‌های تبلیغاتی از قدرت نظامی و یا حرکت‌های ایذایی از سوی حکومت‌ها در مقابله با تهدیدهای احتمالی با گذشت زمان نقشی اساسی در رویکرد کشورها برای ایجاد صلح و کسب امنیت خود بازی می‌کنند. این موضوع در جوامع امروزی با توسعه رسانه‌های عمومی و سرعت انتشار اخبار و عمومیت آن در بین اقشار مختلف مردم موجب شده که صلح در سایه یک ناامنی ذهنی همیشگی به صورتی شکننده و طاقت‌فرسا نمود پیدا کند. اما چرا صلحی شکننده و طاقت‌فرسا؟!

صلح پدیده‌ای منتشر از ذهن انسان می‌باشد که در آن اقناع ذهنی طرفین به عدم وجود تهدید از طرف مقابل و همچنین ایمان به عدم نیاز به دست درازی به منافع طرف مقابل نقش مهمی را بازی می‌کند. ولی متاسفانه این مهم در عالم واقع اصلی انتزاعی و دست نیافتنی می‌نماید و از طرفی ذهن انسان همواره در آشوبی درونی ناامنی را امر موجود تلقی می‌کند و امنیت را نه اصلی اولیه که معلول اتخاذ راهکارهایی در جهت کنترل این ناامنی می‌داند.

تفاوت طبقاتی ، شرایط متفاوت اقلیمی در گستره جهانی، تفاوت‌های نژادی و فرهنگی و تفاوت‌های اصیل دیگر همه و همه موجب می‌شود که ناخودآگاه زندگی انسانی عرصه کشمکش و عدم توازن عرضه و تقاضا در میان انسان‌ها تلقی شود و این همه با خود یک ناامنی ذهنی به همراه دارد. احساسی که در عالم بیرون به دنبال مصداق‌انگاری و تجسم ذهنیات درونی می‌گردد و زندگی را جبهه نبرد دوست و دشمن می‌پندارد. تاکید بر افتراقات به جای اشتراکات انسانی و همین‌طور خودمحوربینی و خودخواهی و سودجویی موجب تقویت این ناامنی خواهد شد. رشد و توسعه این احساس ناامنی را تقویت کرده و ذهنیت دشمن‌انگارانه را معطوف به یافتن خطرات و ناامنی‌های موهوم و یا واقعی که می‌تواند این توسعه و رشد را به خطر بیندازد می‌کند.     از سوی دیگر احساس ضعف و عدم توسعه نیز به شکل بسیار دردناکی ناامنی ذهنی را تقویت می‌کند. اما تفاوت نوع عکس‌العمل این دو دسته در چیست؟

به نظر می‌رسد در میان گروه توسعه یافته به موازات رشد احساس ناامنی تقویت شده و این مسئله موجب می‌شود حالتی تهاجمی و در جهت رفع و یا تضعیف عوامل ناامنی خود درپیش بگیرد. حرکاتی که هرچند ممکن است نادرست و یا اشتباه باشد، ولی در کل از ناحیه عقل وی دستور می‌گیرد. اما در خصوص گروه ضعیف و یا توسعه نیافته عکس‌العمل به صورت حرکاتی روانی و احساسی بوده و کمتر منتشر از ناحیه عقل می‌باشد. اصل جنگ روانی از این اصل ناشی می‌شود. جایی که طرف قدرتمندتر – در حیطه مورد نزاع – در عرصه رسانه‌ای سعی می‌کند احساس ناامنی را در طرف مقابل بالا برده و وی را به سمت عکس‌العمل‌های روانی و احساسی ترغیب کند و با توجه به داشتن دست بالا در صورت نزاع بیرونی او را از معرکه خارج کند. هرچند که در ظاهر هدف این جنگ روانی را ترغیب طرف مقابل به سکون و سکوت و با نیت ایجاد مصالحه عنوان کند! هدف اصلی جنگ روانی از آن سو تقویت می‌شود که امروزه عرصه رسانه‌ای بسیار گسترش یافته و این جنگ روانی تنها در سطح حکومت‌ها نمی‌ماند و خواه یا ناخواه عرصه عمومی را درگیر خود می‌کند و جوامع – مخصوصا در کشورهای غیردموکراتیک – خود را به عنوان انسان‌هایی می‌بینند که توانایی هیچ چاره‌جویی و یا اعمال نظر در اعمال حاکمیت خود ندارند و از سویی جهت پیکان تهدیدات جنگ روانی به‌صورت مستقیم آن‌ها را نشان گرفته است! “ذهن انسان اگر قوانین پدیده‌ها را نداند ‌می‌تواند بر اساس تجربه گذشته با احتمال زیاد وقایع آینده را پیش‌بینی کند.” (مارکی دوکندرسه، پیشرفت ذهن انسانی) ولی چون گذشته این اقوام سرشار از بدبیاری و ناامنی بوده ناچار ذهنیت را درگیر آینده‌ای نامعلوم و دهشتناک می‌کند. این مسئله موجب اتخاذ تصمیماتی احساسی و برخوردی روانی در سطح جامعه خواهد شد. امری که تبعات بسیار دردناک و ماندگاری را در ذهن انسان می‌گذارد و اولین چیزی را که به مخاطره می‌اندازد، اصل صلح پایدار و امنیت پایدار می‌باشد.

بی‌دلیل نیست که اندیشمندان عصر حاضر را عصر اضطراب نامیده اند و ما شاهد آن هستیم که جوامع فوق‌الذکر هم‌زمان در سه اضطراب از مرگ (ناشی از عدم امید به آینده و سرنوشت شوم)، اضطراب از بی‌مفهومی (ناشی از عدم توانایی در تاثیرگذاری بر زندگی خود و جامعه خود و متاثر بودن از رفتار حاکمان غیردموکراتیک و خطرهای خارجی) و اضطراب از کیفر (ناشی از تصور خود در یک تنگنای اخلاقی و انسانی که خود را گناهکار و مستوجب محکومیت و کیفر می‌داند) به‌سر می‌برند. به واقع چه امیدی به پیدایش صلح و امنیت از درون این وجود بیمار و ناگزیر می‌توان داشت؟ بیماری که عاملش را نه در او که شاید در تاروپود عصر حاضر و عملکرد حاکمان باید جست!

روح و جسمی که هر روز خود را در مهلکه‌ای جانفرسا می‌یابد مسلما کم‌کم به وجودی ضداجتماع و ضدصلح تبدیل خواهد شد. کسی که امنیت را در نیافته باشد و آن را نچشیده باشد هیچ‌گاه آن را در صدر خواسته‌های خود نمی‌گذارد و ناامنی و نبرد را اصل درونی زندگی می‌شمارد. هرچند که برخی معتقدند اینچنین فردی ارزش صلح را بیشتر می‌داند ولی نگارنده معتقد است این نوع نگاه درست نیست. به‌طور مثال – در مثال مناقشه نیست! – کسی که در قحطی و گرسنگی به سر می‌برد، شاید با یک نان خشک و آب خواسته‌هایش ارضا شود، اما این وعده غذایی آنچه باید باشد نیست! حال انسانی که صلح و امنیت را درک نکرده باشد، همواره در ذهن خود صلح را عرصه نبرد دو قدرت می‌شمارد و امنیت را معلول اتخاذ راهبردهایی در جهت کنترل ناامنی! مسئله‌ای که شاید امروزه پیش‌فرض ذهنی تمامی مردم عادی و حتی حاکمان و اندیشمندان باشد!


نظرات بسته است.