۱- قسمت اول سریال شهرزاد توزیع شد. یک سریال خوشساخت از حسن فتحی که همچون یک سلسله پرده نقاشی در مقابل چشمان بیننده رژه میروند. داستان فیلم قصه عشقیست که در تندباد وقایع کودتای 28 مرداد 32 قربانی میشود.
۲- کودتای 28 مرداد به مثابه زخمی بر روح جمعی ما ایرانیانست که تا همیشه تاریخ از آن خون تازه میجوشد و سیلاب حوادث نه تنها مرهمی بر آن ننهاد که چون یک تجربه درونی نسل به نسل به میراث گذاشته شد. انگار که این دوره قرن معاصر را هر کدام با پوست و گوشت خود تجربه کردهایم. دورهای که چون موقعیتی استعاری از همه دورههای تاریخی این آب و خاک خودنمایی میکند. این همه، بار نوستالژیک این دهه را برای همه ما زنده نگاه میدارد. حتی اگر نزدیک نیم قرن بعد خاک کوی دانشگاه را به توبره میکشند یا در قامت کودتایی دیگر اراذل و اوباش را به جان و ناموس ملت میاندازند و یا سیاهچالههای شکنجه و تهدید و تحذیر را مملو از مردان و زنان آزادیخواه و استقلالطلب میکنند، باز هم اولین تصویر، تصور حضور در این فضای نوستالژیک تاریخیست.
۳- سالها پیش در حاشیه کتابی نوشتم:
بعد از دیدن سریال شهرزاد، که با توجه به تجربه اخیر نسل من پس از ماجرای کوی دانشگاه و کودتای انتخاباتی 88 احساس همذاتپنداری را زنده میکرد، پس از سالها به یاد آن نوشته افتادم. شاید اگر یک انسان بخواهد با نوشتن سرنوشت و روزگار خود از روی دست قهرمانان کتابها قهرمان داستانی شود، قصه او پر میشود از بهانهها و بایدها و نبایدهایی که گرفتار آنهاست. اما اگر انسان تنها با آنچه ایمان دارد زندگی کند، حتی اگر خود نخواهد، قهرمان قصهای خواهد شد که آیندگان از او خواهند شنید. قصهای از بهایی که قهرمان داستان برای آنکه ایران خانه خوبان شود از جان و دل و بدون چشمداشت داده است. همه آنانی که افسانه شدند، به تنها چیزی که فکر نمیکردند افسانه شدن بود. دلخوشیشان تنها این بود که خاک وجودشان سوتکی شود تا در دستان کودکی بازیگوش خواب را از خفتگان خوابآلود برباید. روزی همه قصه خواهیم شد. قصه بعضی را از بهانههایشان خواهند نوشت و قصه برخی دیگر را از بهایشان. هزینهای که با همه وجود و زندگی و عشق و دلبستگی و جوانیشان دادند.
۴- روزها منتظر هیچکداممان نخواهند ایستاد. تاریخ مسیر خود را طی میکند و ما بازیگران خردی هستیم که در آن نقشی هرچند کوچک بازی میکنیم و در انتها بر خاک این صحنه بوسه میزنیم و آن را ترک میکنیم. نزد تاریخ شاید مضحکترین کار این باشد که با گفتن از بهانههایمان از خود قهرمان یا قربانی بسازیم و یا از هزینههایی که دادهایم نردبانی بسازیم تا از شانههای دیگران بالا برویم و خودنمایی کنیم. بگذار تا تاریخ خود قضاوت کند. بگذار تا آیندگان بگویند از غصههایی که در دل پنهان کردیم و اشکهایی که در خلوت ریختیم. بگذار تا تاریخ خود از هزینههایی بگوید که با روی باز نثار میکردیم. نه گفتن از اعترافات اجباری و شقاوت شکنجهگر برای بیوفایی در حق یاران و دوستان از ما قهرمان میسازد، نه گفتن از هزینههای ریز و درشت و پایداریها. اگر ایمان داشته باشیم، هیچکدام تا آن حد دلخوشمان نخواهد کرد که تلاش بیمزد و منت برای لحظهای ایستادن بر سر ایمان کاممان را شیرین خواهد کرد.
۵- نمیدانم مسیر سریال شهرزاد به کدام سو میرود و داستان کلیش چیست، اما دیدن قسمت اول بس بود تا حس همدلی و همذاتپنداریم را برانگیزد. کلیپ این سریال که با آهنگی پاپ از محسن چاوشی منتشر شده است، موجب شده است که فضای این سریال برای نسل حاضر نیز زنده و خاطرهانگیز باشد.