ليوان آبجو دستشه و داره با يه نگاه فيلسوفانه مايل به عاشقانه كمرنگ گلبهى، ليوانش رو میچره.
ابروش رو میندازه بالا و با همون باد معده كه حالا آمده تو گلوش يه عارق جانانه ميزنه و ميگه: نميدونم تا كى اسير دس اين حكومت بايد باشيم!
گفتم: داش كى گرفتاره؟ تو؟! تو كه الان مث من از هف دولت آزادى. البته با اين چندتا ليوان كه رفتى بالا يه دولتم بهش اضافه كن تا سر جمع بشه هشت دولت!
حالا باقي مونده عارقش از گلوش آمده بالاتر و رسيده به بينيش.
يه نگا نگا بهم كرد و بعدشم فِسّشو از دماغش ميده بيرون ميگه: بيچاره جوانان در بند وطنم! آآآآآآخ وطنم!
گفت: Do you drink؟!
گفتم: قربون محبتت من نخورده مستم، دُنبک نزده میرقصم! روزش كه روزشه حواسم پرته و وسایلم رو همهجا جا میذارم، خدا به داد نوروزش برسه! تو پوزيشن “نو درينك” وقتى برميگردم فقط شلوار پام اونم به لطف كمربندم باهامه، خدا به داد برسه اگه “يس درينك” بشم.
گفت: دقت كردى با اين همه بدبختى صدا هم از كسى در نمياد. انگار عادت كردن كه بزنن تو سرشون!
گفتم: قربون اون مخ پاتيلت برم، ديگه چطور اعتراض كنن؟ ملت كه جر خوردن از بس داد زدن!
+ فايده نداره، بايد بريزن بيرون و حق اين جاک……..شا رو بذارن كف دسشون!
– خوب ريختن تو خيابون، تو ميرى باهاشون كتك بخورى و برى زندون؟
يه دفعه از سر ميز بلند شد و مثل اعضاى حزب نازى كه ميخواستن سلام “هاى هيتلر” بدن، گفت: به روح پدرم، به ارواح اجدادم كه جز خون آريايی در رگشون نبود! اگر اون روز برسه منم میشم فدائی وطن!
آروم گفتم، اي تو اون روح پدرت و ارواح درگذشتت! فكر كنم ارواح درگذشتش فورى بهش تلگرام زدن! چون با يه حالت اخمى پرسيد چيزي گفتى؟ با خنده گفتم آره…. ميگم چن سال پيش كه مردم ريختن تو خيابون چرا نيومدى؟ تازه كلى هم كشته دادن و خدا نفرم رفتن زندون. به جان خودم نباشه، تو رو كفن كرده باشم، ملت خيلى منتظر آمدن شماها بودن!
گفت: اصن تو اينجا چى میخواى؟ تو كه مشروب بخور نيستى؟
الهى به اميد تو، حالا كى بياد جواب اينو بده؟!
گفتم اينجا قرار دارم.
چشمش برقى زد و پرسيد: “گرل فرندت مياد؟” گفتم: آره با “گِرد فرندم” قرار دارم!
گفت: ببين پسر جون، اون سال همه اونايی كه اومده بودن بيرون از خودشون بودن. يعنى سگ زرد برادر شغاله. در ضمن شنيدم كه بيشترشون بهجاى زندون تو سوئيت بودن! همش فيلم خودشون بود. دلم میخواس كفشم رو دربيارم و بچپونم تو حلقش! مرتيكه الدنگ!!!
گفتم خوبه والا، كتكش رو ما خورديم تو خيابون و آبجو و شامپاينش رو شما خوردین تو اين بار و اون ديسكو! بعدش ما شديم سگ زرد و شما مبارز وطن! داشتم خودم رو آماده يه حمله حسابى ميكردم كه جلال با ته ريش و سبيل نزده آمد تو. گفتم: رفيق منم رسيد. جلال رسيد سر ميز و گفت: سلام داداش، ببخشيد دير شد.
طرف گفت : پس كو گرل فرندت؟
گفتم: همينه ديگه! هم گِرده هم فرند!
گفتم: ايشون جلال رفيقم هستن و به جلال هم گفتم: ايشونم يكى از مبارزان راه آزادى وطن!
به سلامتى وطن باقى مونده ليوان رو رفت بالا و در حالى كه اثرات آبجو و بادش داشت از پایين و بالاش همزمان دفع میشد. كه هر دوشم با صدا بود! تلوتلوخوران رفت تا احتمالاً وطنش رو يه جاى ديگه هم آزاد كنه!